بخش نخست اين مقاله در شماره? 27 بينات، به چاپ رسيد و علي القاعده بايد اين قسمت در شماره? قبل چاپ ميگرديد، لكن به جهت اينكه شماره? 28 ويژه «امام علي (ع)و قرآن» بود، به نشر اين قسمت موفق نشديم. اينك بخش دوم (پاياني) اين مقاله به پيشگاه شما خوانندگان گرامي عرضه مي شود.
حيوانات تكميل شده نباتات هستند. حيوانات (و انسان) هم مانند نباتات از جمع مواد تشكيل يافتهاند (مواد معدني، اعم از مواد فلزي يا شبه فلزي، و مواد آلي). مواد داخل بدن حيوان مستقلا به «قَدَر» خود عمل ميكنند و حيوان در آن تأثيري ندارد.
تكثير تمام حيوانات (مانند انسان) از نطفه است، حيوان هم طبق قاعده? عمومي كه قرآن مجيد فرموده: «و من كل شيء خلقنا زوجين» (ذاريات، 51/49)، «و الّذي خلق الازواج كلها» (زخرف، 43/12) داراي جنس ماده و جنس نر است. و به طريق لقاح، خود را تكثير ميكند.
همانگونه كه در تفسير سنتي قَدَر گفتيم، «قَدر» هر حيوان هم خصوصيت وجودي و كيفيت خلقت آن حيوان است. مثلا در كيفيت خلقت حيواناتي چون گاو و گوسفند و شتر، خصوصيتي نهاده شده كه علف ميخورند و در اندرون آنها شير پاك و منزه توليد ميشود همانطور كه فرموده: «و انّ لكم في الانعام لعبرةً، نسقيكم ممّا في بطونه من بين فرثٍ و دمٍ لبناً خالصاً سائغاً للشّاربين» (نحل، 16/66) و در جاي ديگر فرمود: «و انّ لكم في الانعام لعبرةً، نسقيكم ممّا في بطونها و لكم فيها منافع كثيرة? و منها تأكلون» (مومنون، 23/21).
و در كيفيت خلقت زنبور عسل «قدر» و خصوصيت ويژهاي نهاده شده كه آن خوردن گل و گياه نباتات و تبديل آن به عسل مصفا است كه جزو داروهاي شفابخش است. چنانكه ميفرمايد: «و اوحي ربّك الي النّحل ان اتّخذي من الجبال بيوتاً و من الشّجر و ممّا يعرشون. ثمّ كلي من كلّ الثّمرات فاسلكي سبل ربّك ذللا، يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فيه شفاء للناس…» (نحل، 16/68 ـ 69). براي علماي علوم جديد با توجه به تمام پيشرفتهايي كه كردهاند در عين حال تصور اين ميسر نيست كه پرندهاي بدين كوچكي كه قسمت اعظم جثه? او را بالها و امعا و احشا تشكيل داده، در دلش دستگاهي داشته باشد كه بتواند شيره گلها را به عسل مصفا تبديل كند. «… انّ في ذلك لايةً لقومٍ يتفكرون» (نحل/11)
حيوانات هم همگي از آب درست شدهاند و انواع مختلف دارند. در قدر آنها (در جريان تكامل آنها) برخي را خزنده كرده، برخي چهار پا و برخي دو پا «و اللّه خلق كلّ دابةٍ من ماءٍ فمنهم من يّمشي علي بطنه و منهم من يّمشي علي رجلين و منهم من يمشي علي اربعٍ…» (نور، 24/45). برخي با تخمگذاري و بعضي با حمل و زاييدن، بچه ميآورند. فرضيات علمي امروز درباره? خلق حيوانات با توجه به آيه? مباركه? «ما خلقكم… الاّ كنفس واحدة» (لقمان، 31/28) با تفسير سنتي همخوان است.
در «قَدَر» برخي از حيوانات، قدرت پرواز در هوا مقدر شده كه در قرآن ميفرمايد: «الم يرو الي الطّير مسخّرات في جوّ السّماء ما يمسكهنّ الاّ اللّه» (نحل، 16/79)، علامه در تفسير اين آيه ميفرمايد:
ايستادن و راه رفتن مرغان در فضا و سقوط نكردنشان به هر گونه كه باشد و مستند به هر سببي كه بوده باشد، خودش و سببش و رابطهاي كه ميان آن سبب و اين سبب (پرواز) برقرار است همه مستند به خداي تعالي و صنع او هستند كه وجود را بر طير و بر سبب طيرانش و رابطه ميان آن سبب و آن طيران افاضه فرموده، كه: «انّ اللّه علي كل شيءٍ قدير» (نحل/77)…30
در جاي ديگر علامه ميفرمايد:
پرواز مرغان در جو آسمان در حقيقت عجيبتر از ايستادن انسان در زمين نيست پس همه به طور مساوي منتهي به صنع خداي تعالي است.31
امتياز حيوان به نبات در اين است كه حيوان (علاوه بر داشتن تمام مشخصات نبات)، قادر به حركت است و ميتواند از نقطهاي به نقطه ديگر برود. اين حركت، ارادي است و لذا به نظر ميرسد كه بر خلاف «جمادات و نباتات»، به حيوانات اختيار محدودي تفويض گرديده است كه متناسب است با شعوري كه در نهاد حيوان نهاده شده است. حيوان چون حركت ميكند به او اختيار انتخاب راه داده شده است تا بتواند دنبال تهيه غذا و پيدا كردن جفت برود (البته در محدوده محل زندگي او و هزاران شرايط ديگر كه در اختيار حيوان نيست).
اختيار حيوان در «شعور ذاتي او»، از ابتداي خلقت نهاده شده، و شعور ذاتي اوست كه، از طريق شامه يا باصره يا ذائقه و يا احساسات ديگر، به او ميگويد كدام غذا مناسب مزاج اوست و از چه حيواني بايد بپرهيزد و چه غذايي را نبايد بخورد. و چون اين اختيار به دست فهم و شهور و انديشه او قرار داده نشده، به همين جهت پاداش انتخاب راه درست توسط او و جزاي انتخاب راه غلط او در همين زندگي كوتاه او داده ميشود. ديگر براي او بهشت و جهنمي در دنياي ديگر فرض نشده است.
انسان در حقيقت تكامل يافته جماد و نبات و حيوان است. انسان هم مانند حيوان حركت ميكند، توليد مثل ميكند، رشد ميكند و ميميرد: «نحن قدّرنا بينكم الموت» (واقعه، 56/60) و هم دوباره زنده ميشود: «انّ ربك هو يحشرهم»(حجر، 15/25) «و انه هو امات و احيا» (نجم، 53/44). ولي مشخصه? اصلي انسان اينست كه داراي نَفس است، نفسي كه اراده و شعور دارد، يعني انديشمند است.
آمـــد اول به اقليــم جمـــاد وز جمــادي در نبـاتـي اوفتــاد
وزنبــاتي چون بحيواني فتــاد نامدش حال نبـــاتي هيچ يــاد
باز از حيــوان سوي انسانيـش ميكشيد آن خالقي كه دانيـــش
همچنيــن اقليم تا اقليم رفـت تا شد اكنون عاقل و دانا و زفت
انديشمندي انسان، ناشي از همان روحي است كه خداوند هنگام خلق در تن او دميده: «فاذا سوّيته و نفخت فيه من رّوحي…» (ص، 38/72) و به جهت همين انديشمندي، خداوند انسان را خليفه خود در زمين قرار داد: «انّي جاعل في الارض خليفةً» (بقره، 2/30). البته اگر خداوند خواسته بود همه مردم را هدايت ميفرمود و لزومي بر اعزام پيامبران پيدا نميشد: «و لو شئنا لاتينا كلّ نفس هديها» (سجده، 32/ 13) .
اين انديشمندي بدينجهت به انسان داده شد تا او را از «جبر مطلق» بيرون آورد و به او اختياراتي بدهد و او را مسئول اعمال نيك و بد خود كند. از امير ميومنان، عليبن ابيطالب(ع) نقل شده كه در توصيف خلق انسان فرمود:
«خداوند انسان را از خاك آفريد، آنگاه از روح خود در او دميد تا بجنبيد و بينديشيد».
جنبيدن، انسان را از جماد و نبات متمايز ميكند و انديشيدن، امتياز انسان است نسبت به حيوان.
علامه طباطبائي ميفرمايد:
«از مشرب قرآن معلوم و پيداست كه آدمي تنها اين هيكل جسماني و اين بدن مادي محسوس نيست، بلكه موجودي است مركب از بدن و نفس، و شئون و امتيازات عمده او همه مربوط به نفس اوست. نفس اوست كه اراده و شعور دارد [يعني انديشمند است] و به خاطر داشتن آن، مورد امر و نهي قرار ميگيرد و پاي ثواب و عقاب، راحت و الم، و سعادت و شقاوت، به ميان ميآيد. و كارهاي زشت و زيبا از او سر ميزند، و ايمان و كفر را به او نسبت ميدهند. هر چند نفس بدون بدن كار نميكند و ليكن بدن جنبه آلت و ابزاري را دارد كه نفس براي رسيدن به مقاصد و هدفهاي خود آن را به كار ميبرد:…«انّ اللّه لا يغيّر ما بقوم حتّي يغيّروا ما بانفسهم»، (رعد، 13/11).32
و در جاي ديگر فرموده: «ذلك بأنّ اللّه لم يك مغيراً نعمةانعمها علي قومٍ حتي يغيّروا ما بانفسهم» (انفال، 8/53).
البته انديشه با عقل يا تدبير و يا دانش متفاوت است. حيوان هم نوعي عقل يا خرد و تدبير دارد كه با شعور حيواني خود غذاي نامناسب را از غذاي مناسب تشخيص ميدهد و از خطر پرهيز ميكند ولي نفس او انديشمند نيست و نميتواند با انديشه خود به رموز عالم پي ببرد.33 به همين جهت مولوي ميگويد:
اي برادر تو همه انديشهاي ما بقي تو استخوان و ريشهاي
انسان بر خلاف ساير مخلوقات داراي دو نوع قَدَر است، «قَدَر جبري» كه خود در تعيين آن قدرت و اختياري ندارد و «قَدَر اختياري» كه در اختيار انسان است. البته قَدَر اختياري انسان هم تنها در چهارچوب «مشيت الهي» در اختيار انسان است نه بدون حد و مرز. بدينجهت ما در اين تحقيق اوّل «قَدَر جبري انسان» را بحث ميكنيم و در آخر «قَدَر اختياري انسان» را شرح ميدهيم.
بدن انسان از مجموعهاي از جمادات يعني از همان 105 عنصر متشكله جهان درست شده است. اين عناصر «قَدَر» خود را در بدن انسان هم همراه دارند و طبق آن «قَدَر» عمل ميكنند. ژنها در انسان داراي قَدَري هستند كه مشخصات ظاهري و باطني و خلقي هر فرد را تعيين ميكنند، اين قدر از نسلي به نسلي منتقل ميشود و انسان هنگام تولد آنها را به ارث ميبرد. ژنها هم تابع قدري هستند كه انسان در انتخاب آنها و در كار آنها دخالتي ندارد و نميتواند آنها را تغيير دهد. قدرت انسان فقط محدود است به اينكه از راه علم، به جزئيات «قَدَر» مواد متشكله? بدن خود و «قدر» ژنهاي خود پي ببرد و از راه آن دانش چيزي كه بدن او براي زندگي سالم لازم دارد (مانند آب و غذا و دارو و حتي ژن بهتر) تهيه كند و به بدن برساند.
قرآن مجيد ميفرمايد كه خداوند زمين و آسمانها را در اختيار انسان قرار داده: «و سخّر لكم الشّمس و القمر دائبين و سخّر لكم الّيل و النّهار. و اتيكم من كلّ ما سالتموه» (ابراهيم، 14/33، 34) ولي «خلق كردن» را مختص خود فرموده: «انّ الّذين تدعون من دون اللّه لن يخلقوا ذباباً و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذّباب شيئاً لا يستنقذوه منه» (حج، 22/73) يعني: غير از باري تعالي، اگر كسان ديگر را ميپرستيد، آنها نميتوانند حتي يك مگسي را بيافرينند اگر چه همگي اجتماع كنند، و اگر مگسي از آنان چيزي بربايد آنها نتوانند آنرا از مگس بگيرند.»
قرآن مجيد خلق انسان را به «خلق از آب و خاك» و «خلق از نطفه» و سپس «دميدن روح در آن» توصيف فرموده كه ما هم تحقيق خود را به همان طريق تقسيمبندي ميكنيم. در برخي مواقع آيات قرآن مجيد را با نظريات علمي دانشمندان خارجي تطبيق دادهايم. منظور از اين تطبيق اينست كه روشن شود قرآن مجيد كتابي است كه هر چيز را از روي علم بيان ميكند: «تبياناً لكل شيء» (نحل، 16/89) و «فصّلناه علي علم» (اعراف، 7/52) و «تفصيل كلّ شيء» (يوسف، 12/111) و هيچگونه قياس ديگري در نظر نيست.
علم زمين شناسي ميگويد كه چند ميليارد سال پس از بوجود آمدن كره زمين، در يك مرحله خاص و استثنايي محيط زيستي، (منجمله از لحاظ آب و هوا و گرما و سرما و فشار هوا و غيره و آمادگي عناصر مختلفه) شرايط چنان فراهم گرديد كه نوعي «ذيحيات» از تركيبات «آلي» مواد كربن و ئيدروژن در حاشيه دريا و خاك بوجود آمد. فراهم آمدن اين شرايط از لحاظ آماري چنان بعيد است كه دانش امروز در بين ميليونها سياره، فقط كره زمين را حاوي اين شرايط ميداند و تا كنون در كرات ديگر نشانهاي از زندگي بدست نيامده است. از ذيحياتي كه در كره زمين پديد آمد به تدريج طي صدها ميليون سال، ساير ذيحياتان (نباتات و حيوانات و انسان) بوجود آمدند.
علامه ميفرمايد:
در قرآن كريم هر وقت جثه و ظاهر انسان مورد بحث باشد از او به «بشر» تعبير ميشود، مانند: « وهو الّذي خلق من الماء بشراً» (فرقان، 25/54) يعني «اوست كه بشر را از آب آفريد»34.
و در ادامه اين آيه ميفرمايد: «فجعله نسبا و صهراً» يعني: سپس گردانيديم او را نژادي و پيوندي. يا به عبارت ديگر يعني جثه و ظاهر انسان را كه آفريديم آن را يكي از نژادها و پيوندها با ساير و ذيحياتان قرار داديم چه آنكه ساير مخلوقات جاندار و ذيحيات را هم خداوند از همان آب آفريد، همانگونه كه فرموده: «و اللّه خلق كل دابةٍ من مّاءٍ »(نور، 24/45) خداوند هر جنبندهاي را از آب آفريد» و «وجعلنا من الماء كلّ شيءٍ حي» (انبياء، 21/30) و از آب هر چيزي را زنده كرديم.»
در قرآن مجيد ميفرمايد: «و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون» (حجر، 15/26) يعني به تحقيق ما انسان را از گِلي خشكيده از لايهاي سياه (شبيه به لجن) آفريديم.
علامه ميفرمايد:
مقصود از اينكه فرمود «و لقد خلقنا الانسان»، ابتداي خلقت انسان است، به دليل اينكه در جاي ديگر درباره خلقت آدمي از گِل ميفرمايد: «و بدا خلق الانسان من طين» (سجده، 32/7) و آغاز كرد خلقت انسان را از گِل. سپس علامه توضيح ميدهد: «كه بنابراين، آيه شريفه، خلقت «نوع انسان» را بيان ميكند، زيرا خلق كردن اولين موجودي كه بقيه افرادش از آن منشعب ميشوند در حقيقت خلق كردن همه آنها است.»35
در تاييد اينكه منظور از خاك، خاك همين كره زمين است، در آيه 55 سوره طه ميفرمايد: «منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخري » از آن (از خاك زمين) شما را خلق كرديم و شما را به آن باز ميگردانيم و بار ديگر شما را از آن برميانگيزيم.
«فرضيه?» علوم جديد درباره بوجود آمدن اوّلين ذيحيات در كره زمين، با تفسير سنتي خلق انسان از خاك و آب تناقضي ندارد. علوم جديد ميگويد اوّلين ذيحيات در حاشيه درياها، در آنجا كه آب راكد، به خاك ميپيوندد (در بركهها و مردابها) به صورت موجود ذرهبيني و يك سلولي پديد آمد. سپس اين ذيحيات يك سلولي پس از ميليونها سال به تدريج در آب رشد كرد و چند سلولي شد. و از آن حيوانات دريايي درست شدند كه قسمتي از آنان ذوحياتين شدند و برخي از ذوحياتين هم حيوانات خاكي شدند. در بين حيوانات خاكي انواع مختلف بوجود آمد كه انسان هم، از لحاظ علمي، يكي از اين گروهها است. و در اينكه انسان از ابتدا متمدن و شهرنشين نبوده و حرف زدن نميدانسته و شايد شبيه حيوانات در بيابانها و جنگلها، بدون لباس و خانه زندگي ميكرده، شكي وجود ندارد، چون اوّلاً حتي در قرن بيستم هم چنين آدمهايي در جنگلهاي آمازن و جزاير دور افتاده? اقيانوس اطلس و استراليا وجود دارند و ثانياً در قرآن مجيد هم از چنين انسانهايي ياد شده كه ميفرمايد: «حتّي اذا بلغ مطلع الشّمس وجدها تطلع علي قوم لم نجعل لهم من دونها سترا» (كهف، 18/90) يعني ذوالقرنين آنقدر رفت تا رسيد به جايي كه آفتاب طلوع ميكند و به گروهي رسيد كه براي ايشان پوششي قرار نداده بوديم، و «حتّي اذا بلغ بين السّدّين وجد من دونها قوماً لا يكادون يفقهون قولاً» (كهف/93) يعني (ذو القرنين) باز رفت تا رسيد ميانه? دو سد و يافت گروهي را كه سخني نميفهميدند.
علاوه بر آن، انسان، از لحاظ ساختمان داخلي شبيه به پستانداران است. و اينكه امروزه در آزمايشگاهها تمام آزمايشات طبي و دارويي و تشخيص بيماريها ابتدا روي حيوانات (خصوصا موش و ميمون) انجام ميگيرد و پس از اخذ نتيجه روي انسان عمل ميشود، بدان جهت است كه اساس ساختماني اصلي همه جانداران خصوصاً پستانداران بر يك پايه است و همه يكنواخت آفريده شدهاند چنانكه گويي همه از يك ذيحيات به وجود آمدهاند. آن چنانكه در قرآن مجيد فرموده: «هو الّذي انشاكم من نفس واحدة» (انعام، 6/98) يعني: اوست كه شما را از نفس واحدي آفريد، و آيه? مباركه?: «ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس واحدة» (لقمان، 31/28) نيز مويد اين نظر است.36
علوم جديد ميگويد: پس از اينكه، در ابتداي امر، موجودات ذيحيات از خاك و آب آفريده شدند، مدّتي تكثير آنها توسط روش «دو تا شدن» صورت ميگرفت.
خداوند در قرآن فرموده كه: «و اللّه خلقكم من تراب ثمّ من نطفة» (فاطر، 35/11) خدا شما نوع بشر را نخست از خاك بيافريد و سپس از نطفه خلق كرد. و «اولم ير الانسان انّا خلقناه من نطفةٍ» (يس، 36/77) آيا انسان نميبيند كه ما او را از نطفه خلق كرديم؟
خلق نوزاد از نطفه در جديدترين كتاب درسي علم جنين شناسي (نوشته دكتر لانگمن) به عبارات زير شرح شده است:37
«نطفه ،( ZYGOTE) عبارت است از توأم شدن يك سلول زاياي بالغ شده نر يا اسپرماتوزئيد (SPERMATOZOID كه در مني وجود دارد) با يك سلول زاياي بالغ شده ماده يا تخمك زن (OOCYTE) كه در هر چرخش ماهيانه يك عدد از تخمدان زن خارج ميگردد. اين توأم شدن را لقاح مينامند».
تشكيل نطفه از اختلاط يك سلول زاياي نر و يك سلول زاياي ماده را قرآن مجيد چنين بيان ميفرمايد: «اناّ خلقنا الانسان من نطفةٍ امشاج» (دهر، 76/2) يعني ما انسان را از نطفه مخلوط با هم خلق كرديم. و عمل لقاح را در قرآن مجيد اين چنين بيان فرموده است: «فلينظر الانسان ممّ خلق. خلق من ماءٍ دافق. يخرج من بين الصّلب و التّرائب» (طارق، 86/5 ـ 7) يعني: پس انسان بايد به خود بنگرد كه از چه آفريده شده؟ از آبي جهنده، كه از محلي ميان استخوانهاي پشت و استخوانهاي سينه خارج ميگردد.
در مايع داخل تمام سلولهاي انسان و حيوان «كروموزومها» وجود دارند كه در زير ميكرسكپهاي معمولي به شكل نخهاي باريك در داخل سلول معلق هستند و تعداد آنها 46 كروموزوم است. اگر با ميكرسكپهاي الكترونيكي بسيار قوي اين كروموزمها را مشاهده كنيم ملاحظه ميشود كه اين نخها در حقيقت ميليونها «ژن» هستند كه به صورت مارپيچي بههم چسبيدهاند و مجموع اين ژنها آن قدر كوچك هستند كه زير ميكرسكپ به صورت يك نخ نازك ديده ميشوند. هر يك از اين ژنها، به صورت ارثي، يكي از مشخصات جسمي و رواني شخص را تعيين ميكند. مثلا يك ژن رنگ مو و يكي رنگ چشم را تعيين ميكند، يكي طرز كار قلب را تعيين ميكند. يك ژن وضع روحي شخص را تعيين ميكند كه پرخاشگر است يا خون سرد و…. به عبارت سنتي هر ژن داراي قَدَر مخصوصي است كه بخشي از مشخصات شخص حامل آن را تعيين ميكند. بين علوم جديد، علم «ژن شناسي» اكنون بزرگترين و مهمترين علوم شناخته ميشود. كوشش تمام دانشمندان «ژن» شناس در دنيا فقط در جهت شناخت وظايف و مشخصات يك «ژن» يا به عبارت سنتي «شناخت قَدَر» آن ژن است. آنچه مسلم است اينست كه «قدر» هر ژن همزمان با خلق ژن توسط خالق بزرگ تعيين شده، و هر ژن از قدر خود تبعيّت ميكند و از آن وظايف تخطي نميكند. داخل يك ژن (مانند داخل يك اتم كه قبلاً توضيح داديم) دنيايي ناديدني وجود دارد.
علم جنين شناسي امروز ميگويد: سلولهاي زايا از ابتدا براي لقاح آماده نيستند مگر اينكه تغييراتي در داخل آن صورت گيرد و به عبارت جنين شناسي «بالغ شوند» و براي لقاح آماده گردند. اين تغييرات، ضمن تقسيماتي به نام تقسيمات ميوزي و ميتوزي انجام ميگيرد.38 علم جنين شناسي«بارداري» را به سه مرحله تقسيم كرده است:39
دوران اولـ دوران نطفه (هفته اول و دوم بارداري)
قرآن مجيد در اينباره ميفرمايد:
«خدا انسان را از دو نوع «زن» و «مرد» آفريد تا با هم آميزش كنند و از آميزش آنان نطفه? نوزادي جديد پديد آيد: «و انّه خلق الزّوجين الذّكر و الانثي» (نجم، 53/45) .
پس از لقاح و منعقد شدن نطفه، در داخل نطفه فعاليتهايي شروع ميشود كه مهمترين آن اينست كه هر كدام از 23 كروموزم وارد شده توسط اسپرماتوزئيد مرد، همتاي خود را كه در تخمك زن معلق است پيدا كرده و باز نطفه، مانند يك سلول كامل داراي 46 كروموزم ميشود. نطفه فعال بين پنج تا شش روز در «حفرهي آمپولا» ميماند. اين حفره را قرآن مجيد «قرارگاهي استوار» ناميده است: «ثمّ جعلناه نطفة في قرارٍ مكين» (مومنون، 23/13) يعني: آنگاه نطفه را در قرارگاهي استوار (يعني حفره آمپولا) قرار داديم. در اين شش روز تغييراتي در داخل نطفه صورت ميگيرد و نطفه كه در ابتدا فقط يك سلول است، به زودي «تقسيم شكافي يا ميتوزي» خود را شروع ميكند.
قرآن مجيد نطفه را در اين مرحله «عَلَقه» ناميده است (عَلَقه به عربي يعني خون بسته شده): «… فانّا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثمّ من علقة» (حج، 22/5) ـ يعني اوست [خدايي] كه شما را [در ابتدا] از خاك بيافريد و سپس از نطفه، و آنگاه از علقه.
دليل اينكه اين مرحله از بارداري را «عَلَقه» ناميده، اينست كه سلول نطفه پس از تبديل به چند سلول، داراي يك شكل ظاهري شبيه به يك لخته كوچك خون بسته شده ميشود.
روز ششم يا هفتم لقاح كار نطفه (يا به عبارت قرآني علقه) در «حفره آمپولا» تمام ميشود و با تغييراتي كه در داخل آن حاصل شده از حفره آمپولا خارج ميگردد و وارد رحم ميشود. روز هفتم، نطفه در رحم سعي ميكند خود را به ديواره داخلي رحم بچسباند. معمولا نطفههايي كه از لحاظ كروموزم، يا طرز چسبيدن كرومزمها بهم در داخل نطفه، ناموزون و غير طبيعي باشند نميتوانند به ديواره داخلي رحم بچسبند و دفع ميگردند.
در قرآن مجيد در آيه 98 سوره? انعام مطلبي ميفرمايد كه احتمالا توضيح وضع نطفه در لوله رحم و بعد رسيدن آن به داخل رحم است. در اين آيه ميفرمايد: «هو الّذي انشاكم من نفس واحدة فمستقر و مستودع» (انعام، 6/98) يعني: اوست كه همه شما را از يكتن آفريد و سپس آن را مستقر و مستودع فرمود. در تفسير عياشي روايت شده كه امام صادق(ع) در معناي «مستقر» و «مستودع» ميفرمود: «مستقر آن نطفهايست كه از اصلاب تا به رحم با ايمان رسيده باشد و مستودع آن نطفهايست كه هنوز در رحم قرار نگرفته باشد.»40
روزهاي هشتم و نهم بارداري، نطفه عميقتر در پوسته لزج جدار رحم وارد ميشود تا به طور امن براي بقيه مدت اقامت در رحم كه حدود 9 ماه است در آنجا قرار گيرد. روز 11 و 12 اگر با ذرهبين داخل رحم را مشاهده كنيم برآمدگي كوچكي در جدار داخلي رحم ديده ميشود. روزهاي 13و 14 بارداري، بند ناف درست ميشود و موي رگهاي ديواره رحم مادر، خون مادر را به نطفه وارد ميسازند. در قرآن مجيد درباره انتقال نطفه از «حفره آمپولا» به رحم ميفرمايد: «الم نخلقكم من ماء مهين. فجعلناه في قرار مكين. الي قدر معلوم» (مرسلات، 77/20 ـ 22) يعني: آيا شما آدميان را از آب بيقدر (يعني آب مني) نيافريديم؟ ـسپس آن را به قرارگاهي محكم (يعني رحم) قرار داديم تا مدتي معين و معلوم (يعني 9 ماه).
تفاوت اين آيه با آيه? 13 سوره? مومنون كه در بالا گفته شده اينست كه گرچه در هر دو آيه «قرار مكين ـيعني قرارگاهي محكم و استوار» بكار رفته ولي در آيه? 13 مومنون ميفرمايد: «ثمّ جعلناه نطفةً في قرار مكين» يعني نطفه را در قرارگاهي استوار قرار داديم كه مناسب آن است كه حفره آمپولا منظور باشد و نطفه پس از حركت به سوي رحم اگر از لحاظ كروموزوم ناموزون و غير طبيعي باشد به جدار رحم نخواهد چسبيد و دفع خواهد شد. ولي در آيه? 20 و21 سوره? مرسلات ميفرمايد: «الم نخلقكم من ماء مهين. فجعلناه في قرار مكين» يعني: آيا ما شما را از آبي پست «خلق» نكرديم؟ و بعد از خلق شما (و اطمينان از اينكه نطفه ساقط نخواهد شد)، آن را در مكاني استوار قرارداديم. كه اينبار مناسب است كه «مكان استوار» رحم باشد.
اينكه از بين ميليونها اسپرماتوزوئيد كه براي جفت شدن با تخمك زن حركت كردهاند (و در بين آنها حدودا نيمي داراي كروموزم ايكس و نيمي داراي كروموزم ايگرگ هستند) آنكه داراي كروموزم ايكس است بتواند خود را داخل تخمك كند و يا به عكس آنكه داراي كروموزم ايگرگ است خود را داخل تخمك كند و لقاح انجام گيرد از لحاظ علمي قاعده معيني ندارد بلكه علم جنين شناسي آن را «شانسي و يا اتفاقي» ميداند ولي به تعبير سنتي اين اوّلين و مهمترين «قَدَر جبري» نوزاد آتي است كه «به خواست خداوند و مشيت الهي» مربوط است. يعني در اينجا (قبل از هر لقاح) خداوند مهمترين سرنوشت نوزاد را كه دختر باشد يا پسر، رقم ميزند. در قرآن ميفرمايد: «و انّه خلق الزّوجين الذّكر و الانثي. من نطفةٍ اذا تمني» (نجم، 53/45، 46) يعني اوست (خداوند) كه زوج نرينه و مادينه را آفريد، از نطفهاي كه در رحم فرو ميريزد. و در جاي ديگر ميفرمايد: «فجعل منه الزّوجين الذّكر و الانثي» (قيامت، 75/39) يعني: از او دو صنف درست كرد، يكي نر و يكي ماده و باز ميفرمايد: «و اللّه خلقكم من تراب ثم نطفةٍ ثمّ جعلكم ازواجاً و ما تحمل من انثي و لا تضع الاّ بعلمه» (فاطر، 35/11) يعني خدا شما را نخست از خاك بيافريد و سپس از نطفه خلق كرد، پس از آن شما را جفت قرار داد و آنچه زنان بار گيرند و بزايند جز به علم و اراده او نخواهد بود و همچنين مشيت خداوند است كه لقاح انجام نگيرد، چنانكه در قرآن ميفرمايد: «يخلق ما يشاء يهب لمن يشاء اناثاً و يهب لمن يشاء الذّكور. او يزّوجهم ذكراناً و اناثاً و يجعل من يشاء عقيماً انّه عليم قدير» (شوري، 42/49 ـ 50) يعني: [خداوند] ميآفريند آنچه ميخواهد، به هر كه خواهد دختر ميبخشد و به هر كس خواهد پسر ميدهد، يا به آنان هم پسر و هم دختر ميدهد و هر كه را خواهد نازا ميكند، او دانا و تواناست.
بنابر آنچه گفته شد جنس نوزاد آتي كه مهمترين بخش از قدر جبري نوزاد است، به دست خالق متعال است. واقعه مهم ديگري كه هنگام تشكيل نطفه اتفاق ميافتد تعيين ساير قسمتهاي «قدر جبري و ارثي» نوزادي است كه از اين لقاح متولد خواهد شد. يعني تعيين شكل و رنگ و ظواهر جسمي و مشخصات خلقي و همچنين وضع اعضاي بدن نوزاد آتي از لحاظ صحت و مقاومت و طرز كار آنها است.
هر يك از اين ميليونها ژن «قدر مخصوص خود را همراه دارند»، شكل صورت، رنگ پوست، قد، اندازه و بالاخره تمام مشخصات ظاهري و خلقي نوزاد آتي حتي طرز كار اعضاي بدن نوزاد را هم اين ژنها تعيين ميكنند، حتي برخي ژنها مقاومت بدن نوزاد را در مقابل امراضي معين، زياد و كم ميكنند. بدين ترتيب قسمت عمده سرنوشت نوزاد آتي (يا قَدَر اجباري) او هنگام خلق نطفه تعيين ميشود، و نوزاد هيچ اختياري در آن ندارد. نه در انتخاب اينكه دختر باشد يا پسر و نه در انتخاب اين ژنها (و آنچه از طريق اين ژنها از پدر و مادر و نياكان پدري و مادري به ارث خواهد برد)، نه در رفتار اين ژنها و نه در اثراتي كه اين ژنها در زندگي آتي او خواهند داشت.
«الا له الخلق والامر» (اعراف، 7/54) يعني آگاه باش كه خلقت و امر بدست اوست… «قل كل من عنداللّه» (نسا، 4/78) و اين كاملا مطابق است با آيه مباركهاي كه قبلا يادآور شديم: «من نطفة خلقه فقدّره» (عبس، 80/19) يعني (نوزاد را) از نطفهاي آفريد و «قَدَر» او را در آن نطفه تعيين كرد. و طبق تعريف سنتي كه علامه ارائه ميفرمايد:
«قَدَر چيزي است كه به وسيله آن هر موجودي متعين و متمايز از غير خود ميشود… «قدر» عبارت از خصوصيت وجودي و كيفيت خلقت هر موجود است.»
آنچه كه ما در اينجا درباره «قَدَر» انسان گفتيم «قدر جبري» اوست كه خود انسان در آن اختياري ندارد و الا «قدر اختياري» انسان غير از آن است، قدر اختياري را خود انسان پس از به دنيا آمدن و به عقل رسيدن (در چهار چوب مشيت كلي الهي) خود براي خود تعيين ميكند و ما درباره آن بعداً بحث خواهيم كرد.
در قرآن مجيد، درباره زنده ماندن طفل در رحم يا سقط شدن و همچنين توام بودن دو نوزاد (دو قلو بودن) ميفرمايد: «اللّه يعلم ما تحمل كلّ انثي و ما تغيض الارحام و ما تزداد و كل شيءٍ عنده بمقدار» (رعد، 13/8) يعني خدا ميداند كه هر موجود حاملهاي چه بار دارد، و رحمها چه كم و زياد ميكنند و همه چيز نزد او به اندازه است.
علامه در تفسير اين آيه ميفرمايد:
مناسب آنست كه امور سهگانهاي كه در آيه ذكر شده يكي در جمله «ما تحمل كلّ انثي» و يكي در جمله «ما تغيض الارحام» و يكي در جمله «ما تزداد» اشاره به سه تا از كارهاي رحم در ايام حمل باشد… سپس به تفسيرهاي مختلف مفسران اشاره فرموده كه به نظر ميرسد مناسبترين آنها عبارت است از اين كه: «ما تحمل كلّ انثي» يعني خداوند ميداند كه زنان چه بار دارند، ـ دختر يا پسرـ و «ما تغيض الارحام» يعني كه حمل نباشد بلكه سقط جنين باشد و منظور از «ما تزداد» زياده از يك دختر يا يك پسر باشد.41
گفتيم كه ژنها «قدر جبري» انسان را تعيين ميكنند. قرآن مجيد در اين باره ميفرمايد: «الميك نطفة من مني يمني. ثمّ كان علقة فخلق فسوّي» (قيامت، 75/37، 38) آيا او (يعني انسان) از نطفهاي از مني كه در رحم ريخته ميشود نبود؟ ـسپس «علق» يا لخته خوني بود، آن گاه خداوند با تكميل و تعديل، صورتگريش كرد.
علاّمه در معناي «فسوّي» ميفرمايد: «تسويه» كردن، يعني رويهم نهادن آن اجزا به نحوي كه هر جزئي در جايي قرار گيرد كه مناسب است و اثر مطلوب را از هر جاي ديگري بهتر بدهد. بدين ترتيب قسمت دوم آيه? بالا، يعني «ثم كان علقةً فخلق فسوّي» را بايد چنين معنا كرد: انسان لخته خوني (= علق) بود كه خداوند خلق كرد و سپس اجزاي آن را (يعني كروموزمها و ژنها و ساير اجزاي آن را) روي هم نهاد، به نحوي كه هر جزئي در جايي قرار گيرد كه مناسب است و اثر مطلوب را از هر جاي ديگري بهتر بدهد… و اين سادهترين و زيباترين طرز بيان تغيير نطفه به «رويان» و سپس «جنين» است.
قبل از شروع دوران روياني، نطفه خود را تكثير كرده و به 16 سلول مشابه تبديل شده و خود را كاملا به جدار رحم چسبانده است. در دوره «روياني»، تغييرات اساسي انجام ميگيرد. تا كنون سلولها مشابه بودند و وظيفه خاصي نداشتند ولي در دوران روياني وظايف هر سلول تعيين ميگردد. اوّلين تقسيم كار سلولها اين است كه از 16 سلول موجود 8 سلول آن مامور تشكيل «جنين» ميشوند و 8 سلول ديگر موظف به ساخت «جفت جنين» ميشوند. اين جفت آفريدن در خلق هر چيز وجود دارد: «وخلقناكم ازواجاً» (نبا، 78/8) ـ«ومن كلّ شيء خلقنا زوجين» (ذاريات، 51/49) ـ«و الّذي خلق الازواج كلّها» (زخرف، 43/12).
به هر صورت دوران روياني(EMBRYONIC)، از هفته سوم تا هشتم بارداري طول ميكشد. در هفته سوم بارداري وظايف سلولها كاملا تفكيك ميگردد و به هر يك وظيفه خاصي ارجاع ميشود. و هر گروه از سلولها مأمور ساخت يك عضو از بدن ميشوند و كار خود را شروع ميكنند.«عَلَقه» كه شبيه به لخته خون بود، در اين دوره شبيه به يك پارچه گوشت ميشود و به همين جهت قرآن مجيد آن را در دوران روياني «مُضغَه» ناميده است: «فخلقنا العلقة مضغة» (مؤمنون، 23/14) يعني سپس از علقه مضغة را خلق كرديم. مُضغه سلول هشيارتري است كه وظيفه ساخت اعضاي مختلف را دارد، در صورتيكه «علقه» چنين هشياري نداشت.
مُضغَة (كه به فارسي يعني قطعه گوشت و در جنين شناسي آن را STEAKE ـ PRIMITIVE مينامند) ابتدا به شكل بيضي است. اوّلين اتفاقي كه در هفته سوم بار داري روي مُضغة ميافتد اينست كه شكافي در وسط اين قطعه گوشت پديد ميآيد و مضغه به شكل قطعه گوشت دراز و خم شدهاي در ميآيد سپس كناره طرف بالاي اين قطعه گوشت سفت شده، شبيه به طنابي ميشود كه بعدها ستون فقرات نوزاد را تشكيل ميدهد و به تدريج يك سر اين قطعه گوشت تبديل به جمجمه ميشود و انتهاي ديگر آن تبديل به دم و لگن خاصره ميشود و قسمت خم شده، كمر نوزاد خواهد شد. از هفته چهارم، سلولهاي سر شروع به رشد ميكند و نيمه? پايين مشغول تكامل ميشود و قلب (بدون اينكه شكل و فرم آن تكميل شده باشد) ميتپد. آخر هفته هشتم بارداري (يعني ماه دوم) اندامهاي مهم رويان حدوداً قابل تشخيص ميشوند.
در دوران سوم به تدريج رويان تبديل به «جنين» ميشود. دوران جنيني از اوّل هفته? نهم (يعني ماه سوم بارداري) تا روز تولد طول ميكشد. در اين دوره اندامها به تدريج رشد ميكنند و تكميل ميگردند. از هفته 12 ساخت استخوانها شروع ميشود و دور استخوانها را گوشت ميپوشاند. وقتي كه استخوانها استوارتر شد خميدگي كمرِ جنين كمتر ميشود. سپس دستها و پاها از بدنه اين گوشت خميده شده رشد ميكند و در جنين انسان «دم» حذف ميگردد.
قرآن مجيد تغييرات نطفه، از ابتداي تشكيل نطفه تا به دنيا آمدن نوزاد را در آيه? 14 سوره? مؤمنون خلاصه كرده چنين بيان فرموده است: «ثمّ خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فكسونا العظام لحماً ثمّ انشأنه خلقاً آخر فتبارك اللّه احسن الخالقين» يعني سپس از نطفه علقه را خلق كرديم و بعد از علقه مضغه را خلق كرديم و از مضغه استخوانها را خلق كرديم و دور استخوانها گوشت قرار داديم و آن گاه خلق جديدي پديد آورديم، پس برتر آمد آنكه بهترين آفرينندگان است.
هنگام تكميل اعضاي نوزاد، آخرين مرحله (قَدَر جبري) نوزاد صورت ميگيرد. اجزا و اعضاي بدن انسان دو دستهاند. گروهي در اختيار انسانند (گروه سمپاتيك) مانند دست و پا و گردن و غيره كه ميتوانيم به اختيار خود، آنها را به اين طرف يا آن طرف حركت دهيم. و گروهي از اعضا در اختيار انسان نيستند (گروه پاراسمپاتيك) مانند كبد، كليه، قلب و غيره كه بدون توجه به خواسته ما كار خود را انجام ميدهند و در حقيقت ما اختيار مستقيم روي آنها نداريم. جنين در دوران سوم جنيني كه اعضاي بدن او ساخته ميشوند، آخرين مرحله «تقدير جبري» خود را طي ميكند: «واللّه اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا و جعل لكم السمع و الأبصار و الأفئدة» (نحل، 16/78).
قرآن مجيد در آيه? 5 سوره? حج جريان خلق انسان را مجدداً از ابتدا تا تولد، چنين خلاصه كرده: «… فانّا خلقنكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلّقة و غير مخلّقة لنبيّن لكم و نقرّّ في الارحام ما نشاء…» يعني اوست خدايي كه شما را [در ابتدا] از خاك بيافريد و سپس از نطفه، و آن گاه از علقه سپس از مضغه? مخلّقه و غير مخلقه و بعد شما را از رحم مادر طفلي بيرون آورد.
ما «علقه» و «مضغه» را شرح داديم. اما درباره? اينكه آيه? بالا مُضغه را دو نوع بيان فرموده: يكي «مضغه مخلّقة» و ديگري «مضغه غير مخلّقة» تفاسير مختلف ارائه شده است. در تفسير قمي42 از قول امام معصوم(ع)، مخلّقه را جنين كامل و سالم دانسته و غير مخلّقه را جنين ناقص و يا سقط شده دانسته است. در الدر المنثور نوشته شده كه دوران علقه 40 روز است، سپس به مضغه تبديل ميشود كه دوران آن هم 40روز است، آن گاه روح در جنين دميده ميشود43. در كتاب كافي نيز از امام ابوجعفر(ع)، نقل شده كه فرمود: غير مُخلّقه، خلقتي است كه قبل از نفخ روح سقط ميشود44. از اين تفاسير چنين استفاده مي شود كه در قرآن مجيد اولاً بين جنين سالم و ناقص تفاوت قائل شده و نقص جنين را مربوط به دوران «مُضغه» ميداند. ثانيا نفخ روح و جان گرفتن جنين را مربوط به 80 روز بعد از انعقاد نطفه ميداند (80 روز يعني هفته 11 تا هفته 12)، كه درست موقعي است كه مُضغه استخوان سازي جنين را شروع ميكند. و اگر جنيني «نفخ در روح» در آن صورت نگيرد، سقط خواهد شد.
دميدن روح در بدن از موضوعاتي است كه در تفسير آياتي از قرآن مجيد ذكر شده ولي علم پزشكي خصوصاً جنين شناسي اطلاعي از آن ندارد. در صورتيكه روشن است كه جنين در يك مرحله تغيير حالت ميدهد و از يك مجموعه سلولهايي كه هر كدام، جداگانه وظيفه خود را انجام ميدهند، تبديل به يك مجموعه? به هم پيوسته و متمركز به نام انسان ميشود و جان ميگيرد و اگر جان نگيرد ميميرد و سقط ميگردد. شايد در آينده، علم به «روح انسان» دستيابي پيدا كند و بفهمد كه در چه مرحله از جنين و چگونه روح به بدنِ جنين دميده ميشود اما در قرآن مجيد توضيحات كافي در اينباره داده شده است. مثلا در آيه? 9 سوره? سجده ميفرمايد: «ثمّ سويه و نفخ فيه من روحه» يعني : «پس [خداوند] او را صورتگري كرد و از روحش در آن دميد.» اگر كلمه «سويه» به معناي صورتگري باشد45، معلوم ميشود كه وقتي صورتگري تمام شد و جنين به شكل آدمي درآمد، روح در او دميده ميشود و جنين، جاندار ميشود. در آيه? ديگري ميفرمايد: «فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحي» (ص، 38/72)، يعني پس آنگاه او را (انسان را) به خلقت كامل بياراستم و از روح خود در او دميدم. در اين آيه نيز علامه طباطبائي در معناي «سويته» ميفرمايد:
تسويه انسان به معناي تعديل اعضاي اوست، به اينكه اعضاي بدن او را با يكديگر تركيب و تكميل كند تا به صورت انساني تمام عيار در آيد.
اين آيه هم تأييد ميكند كه روح موقعي به بدن جنين دميده ميشود كه جنين به صورت انساني تمام عيار در آمده باشد و قبل از آن جنين روح ندارد.
درباره? اينكه روح چيست و چگونه است، در زمان رسول اكرم(ص) مردم از ايشان سئوال ميكردند كه خداوند جواب فرموده: «قل الروح من امر ربي» (اسري، 17/85) يعني: «در جواب بگو كه روح به امر خداوند است» و توضيح بيشتري داده نشده است.
در قرآن مجيد ميفرمايد كه مردم در روز قيامت ميگويند: «ربّنا امّتنا اثنتين و احييتنا اثنتين» (مؤمن، 40/11) خداوندا ما را دو بار ميراندي و دو بار زنده كردي. زمخشري دوبار مردن را يكي مرگ اوّل در صلب پدران و مرگ دوم را در پايان حيات دنيوي ميداند و دو زنده شدن را يكي در رحم مادر و دومي زنده شدن در روز قيامت ميداند. علامه طباطبائي تفسيرهاي مختلفي از دو بار مردن و دو بار زنده شدن از مفسّران نقل كرده و به نقل از مجمع البيان ميگويد:
مراد از مردن اوّلي حالت نطفگي انسان است و احياي اوّلي حالت آدمي بعد از دميدن روح در كالبد است و مراد از مردن دوّم مرگ در دنيا است و مراد از احياي دوّم احياي براي روز قيامت است.46
گرچه علامه به اين تفسيرها اشكال وارد كرده ولي اين تفسيرهاي سنتي با آنچه علم جنين شناسي ميگويد هيچكدام مغايرت ندارد. چه آنكه سلولِ زاياي مرد (يعني اسپرماتوزئيد) وقتي كه داخل تخمك (يعني سلول زاياي زن شد) از بين ميرود. يعني «اسپرم» كه موجودي زنده و متحرك و قابل تكثير انسان بود، در مايع داخل تخمك حل ميشود و كروموزمهاي آن با كروموزمهاي تخمك توأم ميشود و در نتيجه تخمك تبديل به «نطفه» ميشود و از آن لحظه نطفه براي خلق موجودي نو آماده ميشود، لذا ميتوان ازبين رفتن «اسپرم» را، به مردن اوّل تعبير كرد. مرگ دوم هم مرگ معمول انسان است. و اما درباره دو بار خلق شدن ميتوان خلق اوّل را دميده شدن روح در جنين دانست كه در اثر آن جنين جان ميگيرد و تبديل به موجودي زنده ميشود و اين زنده شدن همان «خلق اوّل» است و تولد نوزاد را ميتوان خلق دوم او دانست.
موضوع ديگري كه در قرآن مجيد مطرح شده گذشت از سه تاريكي (قبل از تولد) است. در قرآن مجيد زندگي طفل را در رحم مادر، به گذشت از سه تاريكي تقسيم كرده است كه ميفرمايد: «يخلقكم في بطون امهاتكم خلقا من بعد خلق في ظلمات ثلاث» (زمر، 39/6) يعني شما را در شكم مادرانتان خلق ميكند، خلق بعد از خلق، در ظلمات سهگانه.
موضوع «خلق بعد از خلق» همانست كه در آيه? سوره? مؤمنون فرمود: «ثمّ خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما» كه در آن تبديل نطفه به علقه و تبديل علقه را به مُضغه و تبديل مضغه به استخوان را با كلمه «خلق» بيان فرموده لذا نطفه «خلق بعد از خلق» تبديل به جنين ميشود. درباره «ظلمات ثلاث»، يعني گذشتن از سه تاريكي، علامه طباطبائي مينويسد:
مراد از «ظلمات ثلاث» ظلمت شكم، رحم و ظلمت مشيمه (يعني تخمدان) است. سپس ميفرمايد: برخي هم گفتهاند مراد از آن ظلمت صلب پدر و رحم مادر و مشيمه اوست. اما نظر اخير را علامه صحيح نميداند و ميفرمايد چون آيه شريفه ميفرمايد: «في بطون امهاتكم» لذا هر سه ظلمات در شكم مادران است نه پشت پدران، نظريه اول هم بدون اشكال نيست چون يكي از تاريكيها را شكم مادر دانسته در صورتيكه جنين در شكم مادر نيست بلكه در رحم است و رحم در شكم مادر است و رحم و شكم را نميتوان دو تاريكي جدا از هم تلقي كرد.47
با توجه به جريان بارداري كه در بالا تشريح شد ميتوان «ظلمات ثلاث» را اوّل تخمدان دانست كه تخمك در آن محبوس است. سپس از آن ظلمت خارج شده داخل حفره لوله رحم (حفره آمپولا) ميشود، كه ظلمت دوم است. و بعد از آن به سوي رحم حركت ميكند و براي او «رحم»، ظلمت سوم خواهد بود… و اللّه اعلم.
ما در بحث گذشته «قَدَر» را از جهات مختلف مورد مطالعه قرار داديم، اكنون به تفسير سنتي و علمي «قضا» و رابطه آن با «قدر» ميپردازيم.
علاّمه در معناي «قضا» ميفرمايد:
«اموري كه علل مركب دارند يعني فعل و ماده و شرايط و موانع دارند قطعا براي هر يك از آنها تأثيري در آن امر هست و تأثيري هم سنخ خودش… پس مجموع اين تأثيرها در حقيقت قالب و چارچوبي است كه امور در آنها قالبگيري ميشود و هر امري و هر موجودي، هيأت و خصوصيات قالب خود را دارد و اين همان «قَدَر» است و اما علّت تامّه آنها يعني وجود و اجتماع فاعل و ماده… و نبودن «مانع» وقتي محقق شد آن وقت به معلول خود ضرورت وجود ميدهد و اين همان «قضايي» است كه برگشت ندارد.48
حافظ ميگويد:
حافظ زخوبرويان، بختت جز اين قدر نيست گر نيستـت رضايي ،حكــم قضا بگــردان
روايات زيادي هم درباره? قضا و قدر وجود دارد از آن جمله روايتي كه برقي با واسطه از امام صادق(ع)نقل كرده كه فرمود: «خداوند هر چيز را كه بخواهد ايجاد كند اوّل تقديرش ميكند و وقتيكه تقديرش كرد قضايش را ميراند و وقتي كه قضايش را راند امضايش ميفرمايد.»49 و از امام ابوالحسن(ع)نقل شده كه… فرمود: «هيچ چيز تحقق نمييابد مگر آنكه اول مورد مشيت خدا، سپس مورد اراده او و آنگاه قدر او و در مرحله چهارم قضاي او قرار گرفته باشد… بعد فرمود: قدر خدا، هندسه و ابعاد دادن به موجود و تعيين مدت بقاي آنست… خدا وقتي چيزي را بخواهد، اوّل اراده ميكند، بعد تقديرش كرده، سپس قضايش را ميراند و وضعش را مشخص ميكند و وقتي كه كارش را يك طرفه كرد امضا و اجرايش ميسازد.»50.
سپس علامه ميفرمايد:
پس مادام كه قضاي خدا به وسيله امضا رانده نشده در مراحل قبلي بداء هست و ممكن است… آن را ايجاد ننمايد ولي اگر با امضا، به مرحله? قضا رسيد ديگر بداء نيست. مانند آيه? مباركه? «و قالوا لولا انزل عليه ملك و لو انزلنا ملكاً لقضي الامر ثمّ لاينظرون» (انعام، 6/8). اينها نشاندهنده همين است كه اگر قضا، «قضاي الهي» باشد ديگر كار تمام است و تغييري در آن حاصل نخواهد شد.
مباش غره به علم و عمل فقير زمان كه هيچكس زقضاي خداي جان نبرد
جنبه? ديگر «قضا» كه از ديدگاه علوم جديد كاملاً شناخته شده است، تفسيري است كه علامه? طباطبائي در جاي ديگر فرموده كه:
حوادث اين عالم در وجود و تحققش مستند به خداي سبحان و در حقيقت فعل اوست، لذا دو اعتبار يعني «امكان» و «تعيين» در آنها جريان مييابد. بدين معنا كه هر موجودي و حادثي را كه خداوند عزوجل نخواهد تحقق وجود بدهد…، به حالت امكان و تردد ميان «وقوع و لا وقوع» و «وجود و عدم» باقي ميماند و به محض اينكه بخواهد تحقق دهد… به آن وجود ميدهد… و اين مشيت حق و فراهم كردن علل و شرايط، همان تعيين يكي از دو طرف است كه قضاي الهي ناميده ميشود.51
اين همان اصلي است كه در علم فيزيك و مكانيك به نام «انرژي پتانسيل» و «انرژي سينتيك» ناميده ميشود. به عنوان مثال اگر سنگ بام غلطاني در لبه پشتبامي قرار داشته باشد، جزو «قدر» اين سنگ اينست كه اگر رها شود و در همان لحظه انساني در مسير افتادن آن باشد آن سنگ، با قدرتي (يا قدري) كه در دل آن نهاده شده، ميتواند آن انسان را بكشد. ممكن است اين سنگ سالها در همان نقطه ساكن و بدون حركت بماند و مردمان بسياري از زير آن عبور كنند و هيچكدام صدمهاي نبينند. در تمام اين مدت، «قدر» آن سنگ به طور لا يتغير در وجود و ذاتش باقي است. اما اگر در يك لحظه شخصي از زير آن رد شود و سنگ به دليلي رها شود (به تفسير سنتي مذكور در بالا، يعني قضاي آن سنگ رها گردد) آن گاه شخصي كه از آنجا عبور ميكند كشته خواهد شد، پس «قدر» در حالي كه هم براي سنگ و هم براي كسي كه از زير آن عبور ميكند، ثابت و باقي است ولي تا قضايش رها نشود نميتواند كارش را انجام دهد. در علم جديد سنگ را در حالي كه در لبه بام مستقر است داراي «انرژي پتانسيل» ميدانند كه علامه آن را «نيروي بالقوه» ناميد، هنگاميكه سنگ رها شد، انرژي پتانسيل آن تبديل به «انرژي سينتيك» يا به عبارت علامه تبديل به «نيروي بالفعل» ميشود. اين اصل فيزيك همان است كه علاّمه در تفسير سنتي فرموده: «تقسيم كردن موجود مطلق را به «ماهيت» و «وجود» يا به «ما بالقوه» و «ما بالفعل» باعث شده است، كه سلبهايي كه در واقع و نفس الامر است جلوهگر شود… كه اشيا را به «ماهيت قابل وجود» و «وجود مقبول ماهيت» و همچنين «قوه فاقد فعليت» و «فعليت قابل قوه» تقسيم نمايد.
موضوع بداء، نيز مرتبط با «قضا» و «قدر» ميشود. مفسّران و متكلمان سنتي از بررسي آيه? «يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت» (رعد، 13/39) محو ميكند خدا هر چه را خواهد و تثبيت ميكند. و تطبيق آن به آيه? مباركه? «ما يبدّل القول لديّ» (ق، 50/29) گفتار نزد من دگرگونه نميشود؛ به «بداء» رسيدهاند.
علامه همچنين ميفرمايد:
بداء، به معني ظهور امري است از ناحيه خداي تعالي بعد از اينكه ظاهر مخالف آن بود….52
امام خميني در كشفالاسرار در معناي بداء ميفرمايد:
معني ديگر بداء آنست كه بعضي امور با بعضي ديگر به هم پيوسته هستند، كه با نبودن يكي از آنها براي ديگري حكمي ثابت است و با بودن آن حكمي ديگر….53
مثلاً وقتي تفنگي را به سوي حيواني (صيدي) نشانه ميگيريم و ماشه را ميكشيم و حيوان كشته ميشود. اگر همه اقدامات بالا فراهم شد و ما هم ماشه را كشيديم، ولي مشيت الهي به كشته شدن حيوان تعلق نگرفته بود، نشانهگيري ما كه فكر ميكرديم دقيق است، در عمل صحيح از آب در نميآيد و گلوله به صيد اصابت نميكند و حيوان كشته نميشود. مولوي ميگويد:
اي كمــان و تيــر برخــاسته صيد نزديك و تو دور انداخته
حال اگر در مثال بالا نشانهگيري ما درست هم باشد و آنگاه ماشه را بكشيم ممكن است عوامل ديگري پيش بيايد و صيد كشته نشود. در اين مثال «قدر» گلوله كشتن صيد است، «قدر» صيد هم كشته شدن است. كشيدن ماشه «رها كردن قضا» است، ظهور شيئي در مسير گلوله يا وزيدن باد و غيره «مشيت الهي» و «بداء» است و اين همان است كه در (كشف الاسرار) در معناي بداء گفته آمد. و اين مطابق همان است كه امام صادق(ع) فرمود كه پس از تقدير و رها شدن قضا «خداوند بايد امضا كند» تا كار انجام گيرد.
از بحث درباره «قدر و قضا»، بحث درباره «تقدير الهي» منشعب ميگردد و از آن بحث «جبر يا اختيار انسان» مطرح ميشود. بحث جبر و اختيار بين مؤمنان به اديان مختلف از زمانهاي بسيار دور جزو بحثهاي مهم فلسفي و كلامي و عرفاني بوده است. در زمان ظهور اسلام حدود 2000 سال از دين يهود ميگذشت و علماي آنان در بحث «جبر و اختيار» پيشرفتهايي كرده بودند و اكثر عرفاي آنان بر مبناي اينكه خداوند «دانا و قادر مطلق» است معتقد به «جبر» شده بودند و ميگفتند هر كاري انسان ميكند خواست الهي و «تقديرِ نوشته شده از قبل توسط خداوند» است و انسان در كارهايش اختياري ندارد. آنها در اين اعتقاد چنان زيادهروي كردند كه گفتند چون «خداوند هنگام خلق مخلوقات سرنوشت آنها را هم تعيين كرد، ديگر كاري ندارد و در حقيقت ديگر دست خدا در كارهاي دنيا و عالميان بسته است». قرآن مجيد درباره اين موضوع فرموده: «و قالت اليهود يد اللّه مغلولة» يعني يهوديان ميگويند دست خدا بسته است «غلّت ايديهم ولعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان» (مائده، 5/64) يعني دستشان بسته باد و لعنت شدند كه چنين چيزي گفتند، دستهاي خدا باز است.»54
امروزه برخي از مذهبيون ـدر اديان مختلفـ خواست و مشيت الهي را يگانه شرط هر كار در جهان مي دانند و گروهي با جبر مطلق مخالف بوده و براي انسان قائل به آزادي هستند، شيعيان راهحلّي بين جبر و اختيار را قبول دارند و بر طبق روايات رسيده از معصومين ميگويند: «لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين= نه جبر و نه تفويض (اختيار) بلكه امري بين آنها».
علامه طباطبائي در اين باره مي فرمايد:
بعد از آنكه خداوند عالمي آفريد و نظامي در آن جاري ساخت ما از آن نظام قوانيني كلي اتخاذ ميكنيم. پس قوانين ما بعد از فعل خدا و محكوم به حكم خداست نه اينكه آن ضوابط و قوانين حاكم بر فعل خدا و جلوتر از آن باشد.
نظريه شيعيان با ديدگاههاي علمي امروز همخوانتر است. چه آنكه ديديم هنگام تشكيل نطفه منحصرا با تقدير الهي بخشي از ژنهاي نياكان پدري و مادري حذف ميشود و برخي به نوزاد به ارث منتقل ميگردد و نوزاد يا والدين او اختياري در اين باره ندارند. اين ژنها قسمت اعظم «قدر جبري انسان» را تعيين ميكنند. همانگونه كه در قرآن مجيد آمده كه «من نطفة خلقه فقدّره» (عبس، 80/19) يعني خداوند انسان را از نطفه خلق كرد و «قدر» او را هم تعيين كرد. علامه در تفسير اين آيه ميفرمايد:
پس انسان نبايد از آن حدي كه برايش مقدر شده تجاوز كند، چون تدبير ربوبي از هر سو به وي احاطه دارد و او نميتواند خودش مستقلا بخواسته خود برسد، اگر خداوند برايش مقدر نكرده باشد.
از طرف ديگر ديديم كه خداوند در قرآن فرمود كه: من از روح خود در انسان دميدم؛ و در جاي ديگر فرمود: كه من آدم را خليفه خود در زمين كردم و خورشيد و ماه و آسمان و زمين را در تسخير او قرار دادم و باز ديديم كه براي تشخيص راه درست از نادرست پيامبران و راهنمايان فرستاده و به ما قدرت عقل و انديشه داده و در نتيجه ما را مسئول اعمال اختياري خود قرار داده است و در قرآن فرموده: «قل انّ اللّه لا يأمر بالفحشاء» (اعراف، 7/28) خداوند به كار بد فرمان نميدهد و باز ميفرمايد: «ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان أسأتم فلها» (أسري، 17/7) اگر خوب كرديد براي خودتان و اگر بد كرديد مر خودتان را است. «و لا نكلّف نفساً الا وسعها» (اعراف/42) تكليف نميكنيم نفسي را مگر به اندازه طاقتش. «و العاقبة للتّقوي» (طه، 20/132) عاقبت كار از آن پرهيزكاري است پس با اين تفاصيل انتخاب راه راست و غلط و كار بد و كار نيك در اختيار انسان است و جزو قضا و قدر نيست .
در تأتر مشهور «جوليوس تزار» كاسيوس به بروتوس ميگويد: آيا ما واقعا تعيين كننده سرنوشت خود هستيم؟ يا هر چه ما ميكنيم قبلا طرحريزي و تعيين شده است؟55. به نظر ميرسد كه ما در عين حال كه از لحاظهاي مختلف در قيد «قدر جبري خود هستيم» تعيين كننده و نويسنده سرنوشت خود هم هستيم.
به عنوان مثال شطرنج، يكي از بازيهاي فكري است. در شطرنج، براي دو طرف بازي، مهرههاي مختلفي هست كه هر كدام از آن مهرهها وظايف معيني را ميتوانند انجام دهند و غير آن را نميتوانند انجام دهند.
تمام اين حركات كه براي هر مهره مقرر شده همان «قدر» آن مهره است كه بايد طبق آن عمل كند. قدر هيچكدام از مهرهها در اختيار بازيكن نيست بلكه آنرا مخترع بازي (يا خالق بازي) تعيين كرده است. ولي رها كردن قضا يعني به حركت در آوردن يك مهره (در چارچوب قدر مهرهها) در اختيار بازيكن است. و اين همانست كه علامه در بالا فرمود:
براي امور و حوادث، دو وجود پيشبيني و تصور ميشود: يك وجود به حسب اقتضاي اسباب ناقص از قبيل شرط و يا علت و يا مانعي است كه قابل تخلف است و يك وجود ديگري بر حسب اسباب و علل تامه? آن، كه اين وجود بر خلاف وجود اوّل، وجوديست ثابت و غير مشروط و غير متخلف.
حال بازيكن ما به بازي مشغول ميشود. در ابتداي بازي مهرههاي دو طرف بازي، طبق قاعده معين و شرايط مساوي در صحنه شطرنج چيده شده است و سرنوشت بازي براي هر دو طرف مساوي و مشابه است.
در «قضا و قدر» هم همين است، انسان هر آن اختيار دارد كه كار خوب يا كار بد (راه راست و يا راه كژ) را طبق «قدر» آن كارها و در چارچوب مشيت الهي (كه مانند همان قواعد كلي بازي است) انجام دهد و با انجام هر كار، سرنوشت آتي خود را تعيين كند، يا به سوي سعادت و موفقيت ميرود و يا به سوي گمراهي و ضلالت. البته همانگونه كه قبلا گفتيم اگر خداوند خواسته بود همه مردم را هدايت ميفرمود و لزومي بر اعزام پيامبران پيدا نميشد: «و لو شئنا لاتينا كلّ نفس هديها» (سجده، 32/13).
با توجه به اين عوامل، در عين حال كه انسان در داخل جهاني كه با جبر مطلق اداره ميشود زندگي ميكند، ولي شخصا در جبر مطلق زندگي نميكند بلكه در تصميمات خود داراي اختيار است و بدينجهت مسئول تصميمات اختياري خود نيز ميباشد. جمع اين اختيار و جبر همان خواهد شد كه شيعيان ميگويند: «لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين». الله اعلم بما في انفسهم. سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا، انك انت العليم الحكيم.
گر خطا گفتيم اصلاحش تو كن مصلحي تو اي تو سلطـان سُخُــن
سهو و نسيان را مبدل كن بعلـم من همه حلمم مرا كن صبر و حلم
30. سيّد محمد حسين طباطبائي، الميزان، 12/452، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ پنجم، 1374.
31. همان/453.
32. همان، 11/421.
33. همان/423.
34. همان، 12/222 و 226.
35. همان/222. زيستشناس بنام، «كرسي موريسن» در كتاب راز آفرينش (ترجمه? محمد سعيدي/66، 1345) مينويسد كه: اوّلين شيئي كه هستي عالم امكان مديون آنست ذره بسيار كوچك و نامرئي است به نام «پروتوپلاسم» يا «جرثومه حيات» كه جسمي نرم و شفاف است و قوه حركت دارد و از آفتاب كسب نيرو ميكند. اين ذره به وسيله بكار بردن نور خورشيد، اسيد كاربونيك هوا را تجزيه ميكند و ذرات آن را متلاشي ميسازد و ئيدروژن را از آب گرفته و ئيدروكربن ميسازد و به اين طريق مواد غذايي خود را از يكي از غامضترين تركيبات شيميايي عالم تحصيل ميكند. اين ذره? يك سلولي و اين قطره? بخار مانند، ماده? اصلي حيات را در دل خود ميپروراند و قدرت آن را دارد كه قدرت حيات را به همه? موجودات زنده اين عالم از خرد و كلان تفويض كند… بدون آن، هيچ موجود جانداري (اعم از نبات و حيوان) به وجود نخواهد آمد.» سپس در صفحه? 70 توضيح ميدهد كه: «اوّلين موجود جانداري كه بدين ترتيب به وجود آمد «آميب» نام دارد كه موجودي است ذرهبيني و يك سلولي كه با وجود كوچكي، وجود آن از ميليونها ذرات ريز تشكيل شده… و اين ذره? كوچك به اندازه منظومه شمسي، كامل و جامع است. اين آميب همينكه ساختمان داخلي آن كامل شد، به دو قسمت و هر قسمت باز به دو قسمت تقسيم شده و اين عمل به طور نامحدود ادامه يافته تا سلولهاي بدن نباتات و حيوانات را تشكيل داده و بر حسب اوضاع محيط زيست از هر سلول، نوعي گياه يا حيوان درست شده است.»
36. دكتر سيد رضا نيازمند، تفسير قرآن كريم و علوم جديد، مجله? بينات، ش 10، ص 37، تابستان 1379.
37. دكتر لانگمن استاد دانشگاه كارولايناي شمالي؛ «جنين شناسي پزشكي»، ترجمه? ماندانا اعرابي و فريد رئيسزاده، زير نظر دكتر محمد رخشان، چاپ 1376.
38. همان.
39. سه مرحله جنيني كه دكتر لانگمن تعيين كرده است، به شرح زير است: 1- FERTILIZATION PERIOD- NOT SENSITIVE USUALLY- HIGH RATE OF LETHALITY MAY OCCUR 2- DORSAL ASPECT OF EMBRIO PERIOD- 3-8 WEEKS- PERIOD OF GREATEST SENSITIVITY- EACH ORGAN SYSTEM WILL ALSO HAVE A PERIOD OF PEAK SENSITIVITY 3- FETAL MEMBRANES IN3 RD MONTH- 9-38 WEEKS- DECREASING SENSITIVITY- PERIOD OF FUNCTIONING MATURATION
40. الميزان، 7/425، به نقل از: تفسير عياشي، 1/371، ح 71، سعدبن سعيد ابي الاصبغ، روايت كرده كه مستقيما از امام صادق(ع)شنيده است.
41. مجمع البيان، 5/150؛ عياشي، 2/204، ح 12.
42. الميزان،14/498، به نقل از: تفسير قمي، 2/78.
43. همان /499، به نقل از: «الدر المنثور، 4/344، روايت از رسول اكرم(ص) است.
44. همان/500.
45. همان، 16/390.
46. همان ،17/476؛ مجمع البيان، 5/516.
47. همان، به نقل از: مجمع البيان، 8/491.
48.همان ،19/151.
49. محاسن/243، ح 235.
50. همان/244، ح 238، نقل شده در الميزان، 13/101؛ 19/151.
51. الميزان، 13/99.
52. همان، 11/517.
53. امام خميني(ره)، كشف اسرار/86.
54. براي توضيح ر. ك: الميزان، 1/379.
55. استيون هاكينگ، كتاب سياه چالها و كهكشانهاي كوچك/127، چاپ 1993.